مهربانا!
میدانم که تا تو راهی نیست.
میدانم که آسمان فیض و رحمتت همه جا بر سرم سایه دارد.
میدانم که دستهای سبزت همیشه پشت و پناهم است.
میدانم که تو ، تنها تو نگران لغزشهای ناتمام من هستی.
اما نمیدانم
چرا هرروز که میگذرد از تو دورتر میشوم؟
دلم را به دست آب می سپارم و سبزی روحم را به شیرینی ناپایدار و فریبنده ی گناهان.
کمکم کن!
من این لذتها را به بهای دوری از تو نمی خواهم. من تو را میخواهم.
دستی نیست تا
نگاه خسته ام را نوازشی دهد.
اینجا ،باران نمی بارد...
فانوسهای شهر، خاموش و مُرده اند
دست های مهربانی ،فقیرتر از من اند...!
نامردمان عشق ندیده ،
خنجر کشیده اند بر تن برهنه و بی هویتم !
دلم می خواهد آنقدر بنویسم
تا نفسهایم تمام شود.
آنقدر دفترهای کهنه را سیاه کنم ،
تا سَرَم ، فریاد کنند.
می خواهم امشب ،
شاعر نو نویس کوچه ها شوم.
بوی غربت کوچه ها
امان بُریده است...!
می خواستم واژه ای پیدا کنم تا ...
دلتنگی کهنه و بی خاصیتم را
عرضه کند ،
ولی
واژه ها باز هم غریبی می کنند.
می خواستم ،
کاغذی بیابم منت نگذارد ،
تنش را بدستانم بسپارد ،
تا نوازشش دهم ،
اما ، اعتمادی نیست...!
این لحظه ها ی لعنتی ،
باز هم مرا عذاب می دهند...
این دقیقه های بی وفا ،
بی وجدانترین ِ عالم اند...!
دستی نیست تا
دستهای خسته ام را
گرم کند...
نگاهی نیست ،
تا مرا امید دهد...
نفسی نمانده تا به آن تکیه کنم.
اینجا،
آخرین ایستگاه عاشقیست...!
نظرات شما عزیزان:
تبسم14
ساعت11:36---13 دی 1391
عشق وعاشق بودن زيباست ورسيدن به ان سختي ها دارد وگام بلند تا دل بركني از اين لذايذرنگ ولعاب دار
به نظر من مطالب عالي بود
به نظر من مطالب عالي بود
وبلاک خوبی دارید
به ســایــتـــ مــا هـــم سری بزنید. ...خیلی مــــــمـــــنــــون
عــــــــــصــــــــــــر مــــوزیــــــکــــــــــــــ
به ســایــتـــ مــا هـــم سری بزنید. ...خیلی مــــــمـــــنــــون
عــــــــــصــــــــــــر مــــوزیــــــکــــــــــــــ